در انتظار منتظر

لیس للانسان الا ما سعی (ما زنده به آنیم که آرام نمیریم ..... موجیم که آسودگی ما عدم ماست)

در انتظار منتظر

لیس للانسان الا ما سعی (ما زنده به آنیم که آرام نمیریم ..... موجیم که آسودگی ما عدم ماست)

حکایت کوهنورد

شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و کوهنورد هیچ چیز را نمی دید، همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد، در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن بوسیله قوه جاذبه را داشت. 

ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد... بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. در این لحظه با تمام وجود فریاد کشید: خدایا! کمکم کن ... 

ناگهان صدایی پرطنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:(از من چه می خواهی؟!)  

-- ای خدا نجاتم بده .  

:( واقعاً باور داری که من میتوانم نجات بدهم؟) 

-- البته که باور دارم. 

:(اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!!!) 

-- پاره کنم؟! در این صورت سقوط نخواهم کرد!.............. 

و مرد تصمیم گرفت که طناب را پاره کند،   فاصله او تا زمین فقط یک متر بود و با پاره کردن طناب به راحتی روی زمین افتاد. 

-- خدایا متشکرم....        اگر طناب را پاره نکرده بودم، مطمئناً تا رسیدن گروه نجات یخ زده بودم!!! 

منبع: www.8behesht group.com

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسین یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 23:26 http://baran-basirat.blogsky.com

سلام وبلاگ بسیار خوبی داری از مطالب من در وبلاگم می تونی استفاده کنی و تبادل لینک کنیم

سلام از نظر ارزشمند شما بسیار متشکرم خوشحال می شم اگه با شما تبادل لینک کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد